تــــو را در آااغوش خواهم ستود به نرمے وآرامی ڪه فقط صدایِ تیڪ تااڪ ساعت سڪوت را بشڪند و من به جایِ چشماانت بگویم دوستت دارم راستش را میگویم آه که دوست داشتن تو چنین که دوستت دارم چه دردآور است با عشق تو هوا آزارم میدهد قلبم و کلام نیز پس چه کسی خواهد خرید یراق ابریشمین و اندوهی از قیطان سپید تا برایم دستمال های بسیار بسازد آه که دوست داشتن تو چنین که دوستت دارم چه دردآور است من اینجام درست وسط دلتنگی در عمیق ترین نقطه ی آن و نفس های باقیمانده ام به عشق آمدن تـــو دم و بازدم می شود آنقدر سرگرم دوست داشتنت شده ام که بجای بوسیدنت مینوشمت و بجای در آغوش کشیدنت در تو حل میشوم مرا ببخش اگر این چنین گیج و گنگم و من هر روز لباسهایم را به رنگ دلخواهت می پوشم و در خیالم موهایت را هم که برایت خودم عاشقانه شانه میزنم حالا برای یک با تو بودن خودت بگو دوست داشتنت را چگونه دم گوشت بگویم که جز صدای من هیچ صدایی دم گوشت شکوفه ندهد ولی مانند روز برایم روشن است میدانم روزی می آیی من در آغوش تو خوش خنده ترین زن ِجهان خواهم بود و تو با ارزشترین مرد جهان چون من عاشقت شدم و قرار است بمانم و قرار اَست با تــو از تمام لحظهها گذر کنم واژه ها از آن به بعد چقدر زیبا کنار هم چیده میشوندمانند این چند واژه دوسِت دارَم وقتی که پاسخش میشود مَن هم
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|